شماره چهل و پنج
شاید حافظ راست گفته باشد که
گر مساعد شودم دایره ی چرخ کبود هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
شاید حافظ راست گفته باشد که
گر مساعد شودم دایره ی چرخ کبود هم به دست آورمش باز به پرگار دگر
چند روز قبل تولدم بود و چه رویاهایی که بر باد رفت
خسته شدم از بس بلند شدم و ساختم این بار دیگر نمیخواهم هیچ چیز را به قبل برگردانم
من به هر چه میخواستم رسیدم و تمام
آن لحظه برای من پایان زمان بود و دیگر زندگی بعدش جریان نداشت
به نماندنی ها نبایست دل بست که ما برای دل بستن و ماندن آمدیم
نقطه پایان
روزهای زندگیم در پستی بلندی های جالبی قرار می گیرد
گاه هستی و گاه نیستی و من دچار گاه های بی گاه زیادی شده ام
نمیدانم در انتها به چه چیزی قرار است برسم اما خداوند جانم سعی می کنم به هر آن چه که پیش آید راضی باشم
ابر می بارد و من می شوم از یار جدا
این داستان زندگی من است اما نمی دانم از چه چیزی آگاه نیستم من اکنون که اینها برایم رخ می دهد
ای تاری کیشی اگر هست سپاس گذارم و اگر نیست صبر عطا فرما
نبض قلبم برای ثانیه ای ایستاد و سپس آرام آرام ادامه داد
و من به این فکر می کنم که نباید به انتهای این مسیر فکر کنم حالا نباید به آن فکر کنم فردا که آمد به آن فکر خواهم کرد زمانی که وقت و آرامشی برای فکر کردن به این موضوع پیدا کنم به آخرش فکر خواهم کرد نقطه تمام