رقص در باد شرقی

رقص در باد شرقی برای من است
من تمام حرفهای دلم را جمله میکنم و آن را به دست باد شرقی می سپارم تا برقصاندش
بگذار این بار برایم اهمیت نداشته باشد باد نوشته هایم را در کجا می رقصاند
بی نقطه تمام

بایگانی

شماره بیست و پنج

سه شنبه, ۷ شهریور ۱۳۹۶، ۰۲:۳۵ ب.ظ

من عوض شدم و این باور کردنی نیست 

مدت هاست که دیگر ادعایی ندارم

مثل یک کوه بلند که هزار سال پابرجا بوده و یک صبح وقتی چشم هایش را باز کرده دیده است که دیگر نیست و جایش یک جاده بی رحم روییده است

من آن کوه بلندم که دیگر نیست

شماره بیست و چهار

دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۶، ۰۲:۲۵ ق.ظ

نیمه ی گمشده بی وفای هرگز ندیده ام من هیچ میدانی آنقدر تمام راه های آمدن را نیامدی که رویای تو جایگزین خود واقعیت شده که من هر صبح با نفس های گرم آرامت که به کنار گوشم میخورد و دستهایی که آنقدر سفت مرا بغل کرده که راه فرار را برایم بسته است از خواب بیدار میشوم به زور خودم را از حصار دستهایت آزاد میکنم و میروم به آشپزخانه و برایت صبحانه موردعلاقه ات را که نمیدانم چیست آماده میکنم و می آیم بیدارت میکنم میگویم بیدار شو دیرت شد باید بروی سرکار و صبحانه برایت حاضر کرده ام صبر کن ببینم اصلا عزیز جانم صبحانه میخوری یا نه ولی باید بخوری وگرنه من هم نمیخورم و شاید تو برای اینکه من گرسنه نمانم صبحانه ات را خواهی خورد وقت رفتنت که میشود کیفت را تا دم در می آورم و بعد روی پنجه پا بلند میشوم و گونه ات را نرم می بوسم و شاید تو دلت به این راضی نشد و بیشترش را خواستی و یکهویی لبهایم را بوسیدی 

آه من چگونه تا وقتی بیایی دوریت را تحمل کنم آه لعنتی چرا یادم رفت بپرسم ناهار می آیی یا شام چی دوست داری برایت درست کنم اصلا غذا چی دوست داری چرا نمیدانم و چرا تو اینقدر دوری 

شب که میشود میخواهم بخوابم دستانم را میگیری میبری به اتاقمان روی تخت میخوابیم مرا در آغوش میگیری و موهایم را نوازش میکنی و من برایت حرف میزنم از روزی که داشتم از کارهای احمقانه ای که انجام دادم و تو قاه قاه میخندی و موهایم را نوازش میکنی و کنار گوشم نفس های گرمت را احساس میکنم به خواب میروم من همیشه خوابم من با رویای تو همیشه در خوابم و این آزارم میدهد که نمیدانم آیا رویای تو مرا دوست دارد یا ندارد عاشقم هست یا نیست بی وفای من تو حتی راه های نیامدن را هم نیامدی و من چه احمقانه نصف شبی در اتاقمان منتظرت هستم تا کارت در اتاق کار تمام شود و بیایی مگر نمیدانی من بدون دیدن یکی از آن لبخندهایت خواب را به چشمهایم راه نمیدهم

نقطه سر خط

شماره بیست و سه

جمعه, ۶ مرداد ۱۳۹۶، ۱۱:۴۷ ب.ظ

مگر میشود شب تولد آدم باشد و او لحظه ها را غمگینانه عبور کند

۱۸۱۵۱

۱۸۱۵۰

۱۸۱۴۹

۱۸۱۴۸

....

به وقت ساعت صبحگاهی مبارکت باشد جانم

شماره بیست و دو

جمعه, ۲۳ تیر ۱۳۹۶، ۱۲:۰۳ ب.ظ

ولی خیلی خوب است یکی باشد فقط برای خودت که آدم دلش قرص باشد که هست 

از یک جایی به بعد وقتی تنها میمانی احساس می کنی خیلی بیخودی هستی

دارم غرق می شوم در این حس بیخودی

آه روح جان خسته ام کاش میشد یک جهان موازی بود می رفتیم آنجا و تکلیفمان را مشخص می کردیم و من از این سرگردانی نجات پیدا می کردم که دوستم داری دوستم نداری دوستم داری دوستم ندار دوستم داری دوستم ندا دوستم داری دوستم ند دوستم داری دوستم ن دوستم داری دوستم دوستم داری دوست دوستم داری دوس دوستم داری دو دوستم داری د دوستم داری دوستم دار دوستم دا دوستم د دوستم دوست دوس دو د 

نقطه سر خط 

شماره بیست و یک

چهارشنبه, ۳۱ خرداد ۱۳۹۶، ۰۵:۰۲ ق.ظ
ابی در گوشم می خواند تو در اوج غروری و حالا وقت فرودت نیست منم چیزی ازت میخوام که شاید در وجودت نیست 
میدانی نه نمیدانی هیچ چیز را نمیدانی از اینکه کلمات در دهانم دارند خشک میشوند چون نمیتوانم بگویم چون نیستی و من حرفهای خودم را از بر شده ام میدانم بعد از حرف میم باید بنویسم نقطه و تمامش کنم ولی من در لحظه پایان میشوم آن دخترک چهارساله لجباز که یکهو چشمش میفتد به عروسک آبی پوش ویترین مغازه و پاهایش را به زمین میکوبد تا صاحبش شود حال من شده ام آن دخترک چهارساله و با لجبازی میخواهم که راه بی پایان بسازم نقطه ناتمام

شماره بیست

جمعه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۸:۳۹ ب.ظ

نامبرده برای اولین بار پس از بیست و پنج سال و خورده ای زندگانی امروز بابت کاری که انجام داد پول دریافت کرد نقطه

وی بسیار مشعوف می باشد نقطه

وی امیدوار است که روزهای امروزی مستدام باد نقطه تمام

شماره نوزده

يكشنبه, ۱۷ ارديبهشت ۱۳۹۶، ۰۴:۳۶ ب.ظ

نوشته های قبلیم را که میخوانم کم میماند از شدت تعجب چند عدد شاخ ریز و درشت در سرم شکل بگیرد که آیا اینها را من نوشته ام عجب استعدادی چرا من نویسنده نمیشوم و بعد میگویم وقتی پیرتر شدم کتابم را مینویسم به خودم میگویم من مارگارت میچل دوم خواهم شد که فقط یک کتاب مینویسم و آن کتاب شاهکار جهان خواهد شد فقط باید زمانش برسد زمانی در شصت و سه سالگی نقطه تمام

این روزها دارم از درون تحلیل میروم روزهای بلاتکلیفی بیکاری روزهای احساس تنهایی عمیقی که یک حفره بزرگ در قلبم کنده من کسی را میخواهم که حفره قلبم را پر کند میشود خدایا علامت سوال جان جانانم ستاره هایمان کجایند 

شماره هجده

پنجشنبه, ۱۰ فروردين ۱۳۹۶، ۱۱:۵۳ ب.ظ
من هرگز به یقین نرسیدم

شماره هفده

سه شنبه, ۲۴ اسفند ۱۳۹۵، ۰۱:۵۵ ب.ظ

امشب چهارشنبه سوری است

کاش این جماعت پلاسکو را یادشان نرفته باشد


شماره شانزده

دوشنبه, ۱۱ بهمن ۱۳۹۵، ۱۰:۳۴ ق.ظ
فقط یک معجزه بزرگ می تواند مرا از این همه فاصله نجات دهد
دارم فکر میکنم یک روز تو را خواهم دید تویی که هرگز ندیدمت که نمیدانم کیستی و کجایی اما فکرش را بکن اگر روزی بفهمی تمام این دردهایی که کشیدی او هم بخاطر نداشتنن متحمل شده چه کار میکنی ها چه احساسی خواهی داشت علامت سوال
چقدر دلم خواهش غرق شدن در جغرافیای تن جانی را دارد وقتی که دارد آن لبخند خوبش را یواشکی دور از چشم همه نثارت میکند 
خدایا آخر پس کی می شود این حس هرگز تجربه نشده را صاحب شوم که بدانم فقط برای من است 
نقطه تمام