رقص در باد شرقی

رقص در باد شرقی برای من است
من تمام حرفهای دلم را جمله میکنم و آن را به دست باد شرقی می سپارم تا برقصاندش
بگذار این بار برایم اهمیت نداشته باشد باد نوشته هایم را در کجا می رقصاند
بی نقطه تمام

بایگانی

شماره پنج

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ
امروز بالاخره بر یکی از فوبیاهای خود غلبه کردم
فوبیای تعویض کارت بانکی البته تعویض که نه تصمیم گرفتم هروقت بروم دانشگاه از بانک دانشگاه حسابم را ببندم و برای این یکی حسابم کارت بانکی گرفتم
چقدر خنگ بازی درآوردم آقای کارمند انگشتانش را هی روی فرم می گذاشت می گفت اینجا این را بنویس آنجا را امضا کن 
نمیدانم چرا وقتی برای اولین بار یک کاری انجام میدهم بسیار گیج عمل میکنم
خلاصه کارتم را گرفتم و اولین کاری که کردم حساب همراه اول را تسویه کردم که برایم اخطاریه قطع ارتباط فرستاده بود
حال میماند آن یکی فوبیا که بروم دانشگاه
این بحث تمام
و اما چه فکر میکردم و چه شد 
فکر میکردم شاید اینجا یک رهگذری دارد ولی ندارد
خوب کمی خوب است حس غریبانه ام حفظ میشود و راحت می نویسم
حال تمام

شماره چهار

پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ب.ظ
زندگی لنگ لنگان بر وفق مراد است
همه چیز لنگ لنگان آرام است
من فوبیای انجام کارهای بیرون از خانه را دارم
فوبیای تعویض کارت بانکی فوبیای تحویل مدرک دانشگاهی
کلا فوبیای پا را از در خانه بیرون گذاشتن دارم این دو مورد بالایی را یک ماه است که قرار است فردا بروم دنبالش اما چرا آن فردا نمیاید
علامت سوال های فراوان
چرا من اینقدر پیرو مکتب گشادیسم هستیم
علامت سوال های فراوان
بحثی دیگر
آیا تابحال شده است کسی بیاید اینجا خوب اگر هست آیا اهل خواندن کتاب های رمان است اگر هست آیا رمان های خوب میخواند اگر آری آیا رمان عاشقانه ایرانی خوب پرمحتوا که از همان سطرهای اول آدم را مجذوب کند میتواند معرفی کند از آنهایی نمیخواهم که یاوه سرایی شده است که قهرمان داستان اولش اسمش فلان است بعد در اواسط رمان نویسنده یاد آن یکی معشوقش میفتد و فلانی را بهمان خطاب میکند و تو میمانی این تغییر بسیار عظیم که چه شد یکهویی هاا یا چه و چه های دیگر
لطفا اگر چیزی در چنته دارید معرفی کنید 
ها این را بگویم من رمان خارجی میخوانم و سلیقه ام در حد گابریل گارسیا مارکز و پائولو کوئلیو و آگاتا کریستی و میلان کوندرا و این چنین هاست ببینید چه چیزی با اینها جور درمیاید بگویید
سپاسگذار

شماره سه

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ب.ظ
یک ماهی است که آسمان و ماهش را ندیده ام یعنی دیده ام ها اما برای منی که میرفتم مینشستم در حیاط یا از پنجره اتاق قدیمی ام به تماشای آسمان مینشستم این دیدن ها هیچ است البته دوهفته پیش کمی هنگام غروب دیدم آسمان و آن ستاره ی بزرگ و پرنور کنارش را که نمیدانم اسمش چیست اصلا آیا ستاره است یا سیاره
دلم میخواهد خانه ام در بالاترین طبقه ی یک برج خیلی بلند باشد دیوارهایش همه شیشه ای باشد و من هر کجایش که مینشینم آسمانم را ببینم
امشب ماه و ستاره بزرگ و پرنور کناری اش را دیدم

در بیست و نه آذر نوشت که نام آن ستاره پرنور که اولا ستاره نیست و سیاره است ونوس می باشد

شماره دو

سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ
این راه نبود یک بیراهه تنهایی بود

شماره یک

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۱ ب.ظ
نمیدانم چندمین صفحه مجازی هستی که دارمت اما اولین هم نیستی
شروع کردن همیشه برایم آسان ترین کار بوده اما ادامه دادنش بسیار سخت
حال نمیدانم قرار است فردا از صفحه روزگار محو شوی یا یک ماه بعد یا یک سال بعد یا برای همیشه ماندگار شوی
نیز بزرگترین ترسم اینست که پیدا شوم از بس که هرکس از راه میرسد کپی میزند میرود
بگذار این بار برایم اهمیت نداشته باشد باد نوشته هایم را در کجا می رقصاند
بی نقطه تمام