رقص در باد شرقی

رقص در باد شرقی برای من است
من تمام حرفهای دلم را جمله میکنم و آن را به دست باد شرقی می سپارم تا برقصاندش
بگذار این بار برایم اهمیت نداشته باشد باد نوشته هایم را در کجا می رقصاند
بی نقطه تمام

بایگانی

۷ مطلب در آذر ۱۳۹۵ ثبت شده است

شماره هفت

دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۶:۴۴ ب.ظ
هنوز می تپد وحشیانه این دل لاکردار

شماره شش

پنجشنبه, ۲۵ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۵۲ ق.ظ
احساسی که الان دارم نمیدانم چیست 
خوب بیا راحت باشیم هر چیزی که میخواهی بگو نیازی نیست اتفاقات را به ترتیب بگویی اصلا زمان ها را ادغام کن درست زمانی که داری از حالا میگویی یکهو از آینده دور بگو و در نهایت با گذشته بحث را تمام کن خوب حالا بگو منتظرم
موضوع تمام شده بود ولی یک پایان باز خوب من عذاب وجدان داشتم فکر میکردم با کاری که قرار است انجام دهم دارم او را زنده زنده سلاخی میکنم اما حالا که میفهمم او جاده را تا آخر رفته و پل  روی رودخانه انتهای جاده را هم خراب کرده دیگر احساس یک قاتل را ندارم او حتی بدون دخالت من خودش را کشته 
چقدر دیر و چقدر عالی که فهمیدم او دیگر وجود فیزیکی ندارد 
او خودش را کشت بدون اینکه نقشه قتل من بگیرد 
حالا دیگر من نه یک قاتل هستم و نه عذاب وجدان دارم
اما خوب چقدر انتخاب اول جاده با انتخاب بعد پل متفاوت است
و اما این حرف ها چیزی را عوض نمیکند اینکه من یک قاتل هستم و مقتول خودم بودم من خودم را در یک نیمه شب اولین روزهای پاییز نودوسه کشتم اول یک چاقوی تیز و بسیار نازک را به وسط سینه محکم نشانه رفتم بعد در چشمانم عمیق نگاه کردم درد کشیدنش را دیدم چقدر برایم لذت بخش و درد داشت من دیدم آدم هایی را که تکه تکه شدند و از قلبم بیرون ریختند  
فرش کف اتاق غرق در خون شد 
بعد منتظر شدم ساعت دو و بیست دقیقه را نشان دهد آن وقت خودم را تا کنار شومینه کشاندم و با ساطور تکه تکه کرده و به درون شومینه پرت کردم
پنج ساعت و چهل و هشت دقیقه طول کشید تا کاملا پودر شدم
ساعت هشت و ده دقیقه بود  به حیاط رفتم و زیر درخت گیلاس را کندم و خاکستر جنازه ام را زیر درخت چال کردم
من برای همیشه از دست خودم خلاص شدم با عذاب وجدانی در احساسم
من امشب احساسم را با یک لیوان شربت گیلاس کشتم شربت گیلاسی با بوی بادام تلخ
تمام شد راحت شدم
من احساس دابی را دارم زمانی که گفت
Dobby is a free elf

شماره پنج

دوشنبه, ۲۲ آذر ۱۳۹۵، ۱۱:۱۷ ب.ظ
امروز بالاخره بر یکی از فوبیاهای خود غلبه کردم
فوبیای تعویض کارت بانکی البته تعویض که نه تصمیم گرفتم هروقت بروم دانشگاه از بانک دانشگاه حسابم را ببندم و برای این یکی حسابم کارت بانکی گرفتم
چقدر خنگ بازی درآوردم آقای کارمند انگشتانش را هی روی فرم می گذاشت می گفت اینجا این را بنویس آنجا را امضا کن 
نمیدانم چرا وقتی برای اولین بار یک کاری انجام میدهم بسیار گیج عمل میکنم
خلاصه کارتم را گرفتم و اولین کاری که کردم حساب همراه اول را تسویه کردم که برایم اخطاریه قطع ارتباط فرستاده بود
حال میماند آن یکی فوبیا که بروم دانشگاه
این بحث تمام
و اما چه فکر میکردم و چه شد 
فکر میکردم شاید اینجا یک رهگذری دارد ولی ندارد
خوب کمی خوب است حس غریبانه ام حفظ میشود و راحت می نویسم
حال تمام

شماره چهار

پنجشنبه, ۱۸ آذر ۱۳۹۵، ۰۳:۲۲ ب.ظ
زندگی لنگ لنگان بر وفق مراد است
همه چیز لنگ لنگان آرام است
من فوبیای انجام کارهای بیرون از خانه را دارم
فوبیای تعویض کارت بانکی فوبیای تحویل مدرک دانشگاهی
کلا فوبیای پا را از در خانه بیرون گذاشتن دارم این دو مورد بالایی را یک ماه است که قرار است فردا بروم دنبالش اما چرا آن فردا نمیاید
علامت سوال های فراوان
چرا من اینقدر پیرو مکتب گشادیسم هستیم
علامت سوال های فراوان
بحثی دیگر
آیا تابحال شده است کسی بیاید اینجا خوب اگر هست آیا اهل خواندن کتاب های رمان است اگر هست آیا رمان های خوب میخواند اگر آری آیا رمان عاشقانه ایرانی خوب پرمحتوا که از همان سطرهای اول آدم را مجذوب کند میتواند معرفی کند از آنهایی نمیخواهم که یاوه سرایی شده است که قهرمان داستان اولش اسمش فلان است بعد در اواسط رمان نویسنده یاد آن یکی معشوقش میفتد و فلانی را بهمان خطاب میکند و تو میمانی این تغییر بسیار عظیم که چه شد یکهویی هاا یا چه و چه های دیگر
لطفا اگر چیزی در چنته دارید معرفی کنید 
ها این را بگویم من رمان خارجی میخوانم و سلیقه ام در حد گابریل گارسیا مارکز و پائولو کوئلیو و آگاتا کریستی و میلان کوندرا و این چنین هاست ببینید چه چیزی با اینها جور درمیاید بگویید
سپاسگذار

شماره سه

يكشنبه, ۱۴ آذر ۱۳۹۵، ۱۰:۲۷ ب.ظ
یک ماهی است که آسمان و ماهش را ندیده ام یعنی دیده ام ها اما برای منی که میرفتم مینشستم در حیاط یا از پنجره اتاق قدیمی ام به تماشای آسمان مینشستم این دیدن ها هیچ است البته دوهفته پیش کمی هنگام غروب دیدم آسمان و آن ستاره ی بزرگ و پرنور کنارش را که نمیدانم اسمش چیست اصلا آیا ستاره است یا سیاره
دلم میخواهد خانه ام در بالاترین طبقه ی یک برج خیلی بلند باشد دیوارهایش همه شیشه ای باشد و من هر کجایش که مینشینم آسمانم را ببینم
امشب ماه و ستاره بزرگ و پرنور کناری اش را دیدم

در بیست و نه آذر نوشت که نام آن ستاره پرنور که اولا ستاره نیست و سیاره است ونوس می باشد

شماره دو

سه شنبه, ۹ آذر ۱۳۹۵، ۰۱:۱۰ ق.ظ
این راه نبود یک بیراهه تنهایی بود

شماره یک

يكشنبه, ۷ آذر ۱۳۹۵، ۱۲:۵۱ ب.ظ
نمیدانم چندمین صفحه مجازی هستی که دارمت اما اولین هم نیستی
شروع کردن همیشه برایم آسان ترین کار بوده اما ادامه دادنش بسیار سخت
حال نمیدانم قرار است فردا از صفحه روزگار محو شوی یا یک ماه بعد یا یک سال بعد یا برای همیشه ماندگار شوی
نیز بزرگترین ترسم اینست که پیدا شوم از بس که هرکس از راه میرسد کپی میزند میرود
بگذار این بار برایم اهمیت نداشته باشد باد نوشته هایم را در کجا می رقصاند
بی نقطه تمام